متن سخنان کیوان کابلی در کلاب هاوس که با عنوان ضرورت تشکیل جمهوریخواهی در تاریخ 24 اردیبهشت 1402 که توسط همبستگی برای آزادی و برابری برگزار شد. دیگر مهمانان این برنامه، آقایان پرویز نویدی از حزب چپ ایران (فدائیان خلق) و حسن شریعتمداری از شورای مدیریت گذار بودند.
این متن با کمی تغییر از گفتار به نوشتار تبدیل شده است.
بحث امروز ما ضرورت ایجاد جبهه جمهوریخواهی است. افزایش این نوع جلسات گفتگو در جاهای مختلف نشان میدهد که کم کم ضرورت تشکیل یک جبهه جمهوریخواهی در حال تبدیل به یک نیاز و ضرورت میشود. البته ائتلافها و منشورهای مختلفی در میان چند جریان معتقد به جمهوریخواهی از قدیم بوده و ما چند نمونهاش را هم در چند مدت اخیر داشتیم اما اینکه یک جبههای از جمهوریخواهان که در جریان یک پروسه عملی و پراتیک در ارتباط ارگانیک با مردم قرار بگیرد و به عنوان آلترناتیو پذیرفته شود، تا به حال اتفاق نیفتاده است. در واقع نتیجه مطلوبی که ما باید در جریان پیشرفت اینگونه صحبتها داشته باشیم اینست که قادر به ایجاد یک آلترناتیو فراگیر که مورد اعتماد اکثریت مردم باشیم. چرا؟ زیرا که به اعتقاد من بدون بوجود آمدن یک آلترناتیو فراگیر و مرتبط با مردم امر سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی میسر نیست. خود رژیم بیشتر از همه بر این موضوع واقف است.
اول اینکه همین بحث جبهه جمهوریخواهی که پیش درآمد تشکیل آلترناتیو فراگیر است را ما مشخصا در مقابل کدام سیستم حکومتی قرار میدهیم؟ احتمالا شما هم با من هم عقیده هستید که وقتی صحبت از ضرورت جبهه جمهوریخواهی میکنیم منظورمان در برابر طیف و صف بندی سلطنت است. همانطور که شاهدش بودیم این طیف سلطنت طلب به یمن چندین رسانه تلویزیونی پر قدرت و بعضا پشتیبانی ارتش سایبری در فضای مجازی توانستند در چند ماه گذشته انقلاب بزرگ زن زندگی آزادی را تحت الشعاع نمایشات مضحک گوناگون قرار دهند. از بازی وکالت تا منشور 8 امضاء و 6 امضاء و حاشیه سازی های متعدد که نقش جاده خاکی را بواقع ایفا کردند.
این توهم که آقای رضا پهلوی بخاطر نوستالژی برخی از هموطنان در باره وضع بهتر اقتصادی در زمان شاه، دارای یک پایه اجتماعی است و باید با او وارد ائتلاف شد، متاسفانه توسط افرادی در اردوگاه جمهوریخواهی تبلیغ شد. این یکی از آن اشتباهات مهلکی بود که این امکان را به رژیم داد که طیف سلطنت را لانسه کند و در نتیجه چوب لای چرخ انقلاب ژینا بیاندازد که نتیجه اش را همگی شاهد بودیم. نمیخواهم زیاد وارد جزئیات اشتباهات این افراد و خللی که عملکرد رضا پهلوی، همسرش و طرفدارانش با کمک رسانه های لندنی و چند سایت اینترنتی با پولهای هنگفت یک کشور خارجی به انقلاب وارد کردند، بشوم.
آنچه که ما در انقلاب ژینا مهسا امینی شاهدش بودیم، سرعت زیاد تحولات و دینامیسم پر تحرک در روند اوضاع بود و هست. سرعت زیاد تحولات، ماهیت یک انقلاب واقعیست. ما دیدیم و میبینیم که اشخاص یا جریانات بسرعت مطرح می شوند، بالا میروند و با عمل و مواضع اشتباه پایین میایند. خوشبختانه به میزان زیاد در همین دوره کوتاه گذشته، سم و اثر جریان سلطنت بر روند حوادث کمتر و کمتر شده و آنها با توجه به اینکه دست آقای پهلوی در بازی دوگانه با کارت سلطنت و دمکراسی رو شده، ایزوله شدند و اکنون مثل یک کالت کوچک اما همچنان پر سر و صدا و فحاش دارند به درون خود بیشتر جمع شده و حدسم اینست که بزودی شروع به تخریب یکدیگر هم خواهند کرد. با آنکه طیف سلطنت هنوز چند رسانه دارند و با پولهای یکی دو کشور خارجی مشغول تبلیغات هستند، من زیاد نگران آنها نیستم و روند آینده را برای آنها ایزوله شدن بیشتر و از دست دادن اعتبار بیشتر میبینم.
تمرکز صحبت من اینجا بر روی طیفها و جریانات معتقد به جمهوریخواهی است. من فکر می کنم قبل از بررسی اینکه چگونه جمهوریخواهان میتوانند و حتما هم باید وارد ائتلاف و جبهه و همکاری با یکدیگر بشوند، به این نکته توجه کنیم که نگاه و رویکرد آنها در یک پروسه عملی در مسیر سرنگونی جمهوی اسلامی به کدام سو است؟
در ابتدای صحبتهایم عرض کردم که تلاش برای همکاری و اتحاد عمل میان جمهوریخواهان موضوع تازهای نیست. اگر بیاد داشته باشید، در سال 2007 یک نشست در برلین با شرکت بیش از 600 فعال و کنشگر سیاسی تحت عنوان اتحاد جمهوریخواهان برگزار شد. البته پایه اصلی آن اتحاد فدائیان خلق اکثریت بود. در آن نشست و قطعنامه پایانی، عملا نگاه آنها به سمت اصلاح طلبان درون، شرکت در انتخابات رژیم و تغییر اصلاحی از درون نظام بود.
چندی پیش میرحسین موسوی با صدور یک اطلاعیه که بنوعی تم عبور از جمهوری اسلامی را با تدوین یک قانون اساسی جدید بنمایش گذاشت، عملا دست به سر و سامان دادن اصلاح طلبان پراکنده و سرگردان زد که پس از دی 96 و آبان 98 ضربه اساسی در جامعه خورده بودند. این اقدام آقای موسوی تا حدی موثر بود و توانست به بسیاری از فعالان اصلاح طلب سابق امید بدهد. این در زمانی بود که اتفاقا حاشیه سازی سلطنت طلبان باعث هُل دادن تعدادی از فعالانی که کلا از اصلاح طلبی عبور کرده بودند، به سمت میرحسین شد.
یکی از چهرههای سرشناس اصلاح طلب در همین هفته در توصیف وضعیت سیاسی کنونی نوشت، چند صف بندی اکنون در مقابل هم قرار دارند. اول جناح راست رژیم. دوم اصلاح طلبان جدید از نوع میرحسین عبور کرده از نظام، سوم سلطنت طلبان و در آخر جریانات مختلف جمهوریخواه. او توصیه کرد که اصلاح طلبان باید با جمهوریخواهان در خارج از کشور وارد ائتلاف بشوند.
خوب، از دید ما چگونه می شود به این وضعیت سر و سامان داد؟ یعنی به سمت یک جبهه جمهوریخواهی رفت که فارغ از نگاه به عقب و اصلاح طلبان (حتی از نوع جدید میرحسین) باشد؟ چرا؟ برای اینکه همانطور که تحرکات سلطنت طلبها در این دوره باعث یک ترمز موقت شد، قطعا اصلاح طلبان جدید نیز یک مانع در سر بزنگاه آینده خواهند بود.
البته که راه حل در حذف نیست اما می شود با مکانیزم گنجانده شده در این طرح یا منشور جبهه جمهوریخواهی، این مسئله را حل کرد. حتی اگر توافق اولیه هم وجود نداشته باشد، میشود گفتگو و دیالوگ بر سر این موارد را شروع کرد.
نفس وجودی جمهوریخواهی و نیروهای معتقد به این نوع از سیستم حکومتی، بخودی خود، موضوع سلطنت طلبی و ورود آنها را حل میکند. و ما مثلا دیگر شاهد اتفاقی که برای شورای تصمیم و شورای گذار افتاد که در دقیقه نود سوار اتوبوسی شدند که دو چرخ جلویش روی دره بود، نخواهیم بود. اما موضوع مرزبندی با جریانات جمهویخواهی که نگاه به میرحسین و اصلاح طلبی جدید دارند کمی پیچیده تر است. این پیچیدگی را چگونه حل کنیم که از همسو شدن جمهوریخواهان را با دفتر تحکیم وحدتی های سابقی که نشان میدهند استحاله شدند اما با یک سوت یا فراخوان میرحسین، احتمالا به آن طرف میروند، جلوگیری کنیم؟
به اعتقاد من یک شاخص مهم وجود دارد که می تواند راه گشا باشد و آن دیدگاه هر جریان جمهوریخواه نسبت به مسئله ملیتها و استقرار یک نوع حکومت غیر متمرکز در برنامه و پلاتفرمشان است. اعتقاد به یک سیستم غیر متمرکز (حالا من زیاد تاکید بر روی نوع فدرالیسم نمیکنم که از نظر ما بهترین است) آن شاخص اصلی است که میشود یک جبهه جمهوریخواهی واقعی و سالم را تضمین کند.
طی سالهای اخیر ما شاهد کَنده شدن بسیاری از اصلاح طلبان از بدنه حکومت بودیم که ماشاء لله وقتی هم به جمع مخالفین می پیوستند به چیزی کمتر از قرار گرفتن در نقش رهبری جنبش راضی نبودند. بسیاری از آنها همیشه یک چِک و آزمایش ساده را نمی تونستند جواب بدهند. و آن عبور از خمینی بود. وقتی به نفی خمینی و شمردن جنایات بنیاندگذار جمهوری اسلامی میرسیدند، متوقف میشدند.
نوع نگاه به مسئله ملیتهای تحت ستم در ایران و باور به یک سیستم غیر متمرکز برای اداره کشور هم در اینجا همان شاخص عبور از خمینی برای اصلاح طلبان است. باز هم تاکید میکنم که این شاخص برای حذف نیست بلکه در صورت عدم باور به حقوق ملیتها در چارچوب یک سیستم غیر متمرکز، میشود دیالوگ را در این زمینه آغاز کرد و به آن سمت حرکت کرد.
این را هم اضافه کنم که گنجاندن مسئله ملیتها در مرکز ایجاد یک جبهه جمهوریخواهی فقط یک شاخص مصنوعی برای چک و آزمایش نگاه به جمهوری خواهی از نوع میرحسین نیست. این یک موضوع کاملا واقعی و عجین شده در تاریخ صد ساله گذشته ما از مشروطیت تا به حال است. فتح تهران توسط سردار آذربایجان، مبارزات گیلان، جمهوری کردستان، وقایع آذربایجان، سرکوب ملیت عرب خوزستان و محرومیت و سرکوب بلوچستان و نمونه های دیگر همه تاریخ واقعی ایران است که از میان خون و سرکوب و اعدام و وحشیگری به علت تمرکز حکومت در تهران، عبور کرده است.