عبدی هزارخانی
تماشای فیلمهای منتشر شده در کانال عدالت علی، یکبار دیگر مرا به سال 61 زمانی که در اوین بودم، برد. با آنکه فضای بند و راهروهای نشان داده شده در ویدئو بسیار تمیز تر از آنزمان نشان داده میشود، اما همه این تصاویر دوباره یک چهره را در ذهنم تداعی می کند: اسدالله لاجوردی.
آنانکه لاجوردی را دیده اند و با او برخورد داشتند، شاید این گفته مرا تایید کنند که در تاریخ زندان و شکنجه و اعدام، هیچکس لاجوردی نمیشود. “کریه” کلمه ای است که چهره او را توصیف می کند. وقتی سرش را به درون اتاق می آورد، خود دیو بود که با آن چشمهای نفرت انگیز همه را نگاه میکرد و آمده بود تا خبر شومی را بگوید یا تن و بدن همه را بلرزاند. خصوط صورت، با موها، شکل گوشها و پیشانی، گویی یک شاخ بر سر داشت و آمده بود تا جان شیفته دیگری را با خود به اعماق نابودی ببرد.
لاجوردی انگار برای یک کار زنده بود، شکنجه و ایجاد رعب و اعدام. انگار زاده شده بود که شکنجه کند یا دقیقتر بگویم لاجوردی باشد. در تاریخ ایران اسدالله لاجوردی دیگر تنها نام یک شخص نیست. کلمه لاجوردی باید در فرهنگ لغات برای توضیح چند کلمه آورده شود: شکنجه، رعب و وحشت، اعدام و نابودی زندانی سیاسی. او خواب و خوراک نداشت. مدام در حرکت بود یا نقشه میکشید تا چگونه فشار بیشتری را به زندانی وارد کند. انگار که کابل و شکنجه و اعدام کافی نبود. او با خود عهد بسته بود که مرزهای جنایت را تکان دهد.
من در بند 2 اتاق 4 پایین، دوران محکومیت را میگذراندم که بیشتر زندانیان از اعضاء و هواداران مجاهدین خلق بودند. لاجوردی گاه و بیگاه چهره کریهش را درون اتاق فرو میکرد (سوراخ کوچکی بر روی در تعبیه بود که معلوم نبود لاجوردی چگونه سر خود را از میان آن به درون میآورد) تا مبادا یادمان برود که امکان زنده بیرون رفتن از آنجا وجود ندارد. او از مجاهدین متنفر بود و آن را پنهان نمی کرد.
روزی در اوایل تابستان 61، در حالیکه از خشم و انرژی میجوشید به درون اتاق آمد و گفت خودش یک زندانی مجاهد را شخصا اعدام کرده است. انرژی درون او که نشان از سرحال بودنش داشت با خشم در آمیخته بود. از این ناراحت بود که آن زندانی در راه اعدام با او شوخی کرده و جوک گفته بود. آنگونه که بعدها فهمیدم، آن زندانی از هم سلولی های خود لاجوردی در زمان شاه بود. لاجوردی در همان حالی که داشت همه را تهدید می کرد، چند بار تکرار کرد، “همه شما را شخصا می کشم.” و ادامه داد، “میدانم که اگر یک نفر شما از اینجا زنده بیرون برود، بالاخره به سراغم می آید و مرا ترور میکند.” این تنها باری نبود که این گفته را تکرار میکرد. گویی مجازات برایش یک کابوس همیشگی بود.
لاجوردی درست حدس زد اما در یک مورد اشتباه می کرد. احتیاجی نبود که آن زندانیان بیرون بروند تا او مجارات شود. در آنزمانی که او وحشتش را بزبان می آورد نمی دانست کسی که سرانجام مجازاتش می کند فقط 4 سال دارد و در بیرون زندان است. بله علی اکبر اکبری اهل ایلام، جوان 20 ساله ای که لاجوردی جلاد را به ضرب چند گلوله در تاریخ اول شهریور 1377 در حجره اش در بازار تهران مجازات کرد، در آن هنگام فقط 4 سال داشت و در زندان نبود.
چه قبل و چه بعد از مجازات لاجوردی، من همیشه در این فکر بودم که ایران و ایرانی شرمسار خواهد بود اگر این جلاد به مرگ طبیعی بمیرد. علی اکبر اکبری، این قهرمان جوان نشان داد که یک ملت علیرغم دست و پا زدن در زیرتمامی فشارهای وارده توسط فاشیسم اسلامی، هنوز زنده است. علی اکبر اکبری سمبل زنده بودن ایران و ایرانی شد و با عمل قهرمانانه خود مرا به ایرانی بودنم مفتخر کرد.
جنازه اسدالله لاجوردی در بازار تهران