خانواده بختیاری و حامد اسماعیلیون پس از فجایع آبانماه 98 و هواپیمای اوکراین، به حق گریبان رژیم را گرفته و با فریادهای دادخواهیشان، وجدانهای تا به حال بیدار نشده را تکان می دهند.
آن روزنامه نگاری که پس از 88 تنها برای رضای اصلاحات قلم زد و تنها حقیقت را در نژاد بخشی از حکومت جستجو می کرد، در ترکیه کمی به هوش آمد و تبعیض را کمی لمس کرد. سپس با رسیدن به اروپا فهمید که نه تنها رژیم اصلاح ناپذیر نیست بلکه با مداقه در فریاد تظلم خواهی حامد، ابا نداشتن رژیم از رسوایی را بدرستی تحلیل کرد.
پس از کشتار دی 96 و آبان 68، آن مجری سابق برنامه طنز صدای آمریکا یکباره بخود آمد و از عموم برای ماله کشی های سابقش بنفع لابی رژیم و بخشی از حکومت عذرخواهی کرد. نبوی هتاک که می گفت “حالا شما ولش کنید، تمام شد،” رسما عذرخواهی کرد و خود را مخالف نامید. و این لیست آنچنان بلند است که ذکرش مصیبت نامه ای طولانی خواهد شد.
بسیاری از جوانهای 20 تا 25 ساله که در اوایل دهه 60 زندانها را از سر گذراندند، قتل عام را پشت سر گذاشتند، از آدمهایی که می گفتند سیاسی نیستیم و روزنامه نگارانی که ماله بدست تنها به فکر شغل و حرفه خود بودند، دلگیر می شدند. با اینحال می گفتند که حرجی نیست، ما خود زندان و رنج و شکنج و اعدام را برگزیدیم، چرا که نمی توانستیم در برابر زور و ظلم خم سر کنیم.
رژیم، بانظمام خط امامی ها (اصلاح طلبان سالهای بعد،) با از میان برداشتن هزاران تن در دهههای 60 و 70، توسط زندان و شکنجه و قتل عام، ارتباط دو نسل را از هم گسیخت. برخی از آن جوانان از بند رسته، خسته و رنجور، با فریادهایشان در چهارمین یا پنجمین دهه زندگیشان همچنان گریبان رژیم و سرانش را در محافل جهانی چسبیدند و در تمام ابعادش آنرا به چالش کشیدند.
طی این مدت خاتمی آمد و خط امامی ها اصلاح طلب شدند. سپس احمد نژاد آمد و 88 اتفاق افتاد. نسل جدید و بی تجربهای که ارتباطش با نسل چند دهه پیش خود قطع شده بود، بعد از 88 تکان خورد. تعداد زیادی به زندان افتادند و برخی رنج تبعید و مهاجرت را تجربه کردند. این نسل جدید رشد یافته تحت بمباران تبلیغاتی جمهوری اسلامی با نامیدن همان جوانهای دهه 60 به عنوان پیرهایی که در مورد وقایع داخل آپدیت نیستند، گفتند که اصلا شما را چه به جنبش سبز؟ ما میر داریم و شما براندازان جایی در میان مردم ندارید.
برخی از این جوانان تازه بدوران رسیده، پس از 88 در خارج از کشور مسحور “زرنگی” لابیگران مدل نایاک شدند و در پی کپی کردن مدل آنها در فضای رسانه ای و اندیشکده های واشنگتن، برلین و لندن گشتند و برخی هم اینجا و آنجا استخدام شدند. برخی از آنان که در هر جنایت تازه رژیم تکان خوردند، یا به لحاظ ذهنی ریختند و یا جذب رسانه هایی که کمی بیشتر مخالف بودند، شدند و تعداد اندکی “مسعود بهنود وار” مالههایشان را برق انداختند.
آن زمانی که گفتیم این رژیم فاشیسم است و فاشیسم مذهبی-اسلامی از فاشسیم سکولار خطرناکتر است، بخاطر عدم تجربهشان گفتند، “ای بابا شما دیگر خیلی تند می روید.” برخی از هالوها و حتی مبارزین جدیدی که پس از وقایع 88 به زندان افتادند، از درون سلولهایشان به نفع روحانی در مقابل رئیسی فراخوان دادند.
اما چرا یادآوری این وقایع مهم است؟ قطعا نه به خاطر نشان دادن حق بجانبی ما و سرکوفت دیرآمدگان. که هر گونه سخنی از این دست به سود افتراق در میان مخالفان و به نفع رژیم است.
گفتن و تکرار این تجارب شاید آنانیکه متاسفانه هنوز در خواب غفلت بسر می برند و به امید اینکه فاشیسم اسلامی حاکم یکروز سر عقل بیاید و شاید به خودی خود بیافتد را بر سرعقل بیاورد. گفتن و تکرار این تجارب به درک لزوم همراهی و پرهیز از زیر ضرب بردن یک برانداز دیگر کمک می کند. گفتن و تکرار این تجارب به ما لزوم سرنگونی رژیم به هر شکل ممکن، با چنگ و دندان، با مبارزات مدنی و غیر مدنی، با به زیر ضرب بردن سیاست سرکوب زنان، اتمی، منطقهای، موشکی و هر کاری که رژیم برای ادامه بقایش به آن میآویزد، یادآوری می کند.
تک تک ما قربانیان این نظام وحشیِ اسلامی که با هر فاجعه از دهه 60 تاکنون بیدار شدیم، فرقی نمی کند که در چه زمانی، باید برای خود و آنهاییکه هنوز در این خواب غفلت به سر می برند، ضرورت سرنگونی، حتی یک روز زودتر این رژیم منحوس را بطور مداوم تکرار کنیم. باید به خود و دیگران بگوییم که اگر ما در زمانیکه هر قربانی قبل از ما، به زندان می افتاد و شکنجه و اعدام می شد، اعتراض می کردیم، شاید فجایعی از قبیل قتل عام 67، قتلهای زنجیره ای، کشتار مخالفان در خارج از کشور، کشتار در قزوین، مشهد و اراک، عاشورای 88، دی 96، آبان 98، هواپیمای اوکراین و … قابل پیشگیری بود.