گسست نسلها و خیز راست افراطی برای هدایت انقلاب

11/2/2022

این مقاله اولین بار در سایت اخبار روز منتشر شد.

چندی پیش مصاحبه جالب و طولانی آقای سیروس علینژاد با آقای حسین سرفراز که هر دو از روزنامه نگاران بنام و باسابقه معاصر هستند را می‌خواندم. این مصاحبه در سال ۱۳۸۵ انجام شد و اخیرا توسط سایت خوب آسو به مناسبت درگذشت آقای حسین سرفراز منتشر گردید. باآنکه گفتگو میان این اساتید، برخی از زوایای پنهان و نهان فضای جامعه ادبی، سیاسی و مطبوعاتی ایران پس از کودتای سال ۱۳۳۲ را باز گو می‌کند اما سخن آخر حسین سرفراز در انتهای مصاحبه بدین جهت که اینروزها یکبار دیگر جوانان این مرز و بوم در تلاش و تقلای ۱۵۰ ساله تاریخ معاصر برای رسیدن به آزادی از خود رشادتها بخرج می‌دهند، مرا بر آن داشت که سطوری در همین رابطه بنویسم.

در پایان مصاحبه مذکور، آقای حسین سرفراز به عنوان حسن ختام اظهار داشت، “آقای علی‌نژاد، اجازه می‌خواهم در پایان این گفت‌وگو بدون اینکه شما سؤالی را مطرح کرده باشید، نکته‌ای را عرض کنم و آن اینکه آنچه امروز خود شاهد آن هستم، مسئله‌ی گسست شدید بین نسل‌ها در جامعه‌ی ایران است؛ به‌گونه‌ای که در کمتر جایی از جهان می‌توان بدین صورت شاهد گسست بین دو نسل بود که در فاصله‌ای نسبتاً نزدیک با هم زندگی کرده‌اند. در آمریکا یک روز از یکی از عکاسان معروف ایران که چند جایزه‌ی جهانی را برده است، پرسیدم آیا فریدون توللی را می‌شناسد؟ با کمال تعجب دیدم که این عکاس بسیار معروف و هنرمند حتی اسم فریدون توللی را هم به خاطر نمی‌آورد. از همین قبیل چند اسم دیگر را هم مطرح کردم که اطلاعی از هیچ‌یک نداشت. غیر از عده‌ای از شاعران مانند نیما، شاملو، اخوان، سیمین بهبهانی، سهراب، فریدون مشیری و معدودی دیگر، بقیه برای نسل حاضر ناشناس هستند. درحالی‌که ما در دهه‌ی ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ شاعران نام‌آور دیگری هم داشتیم که سهم بسزایی در اشاعه‌ی مکتب نیما و اساساً ادبیات نوین ادا کردند و تازه این مربوط به شاعران است.”

گسست نسلها یکی از کلیدی‌ترین مفاهیمی بود که خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی آن را به عنوان طول بقای رژیمش شناخت و به دقت در راه رسیدن به آن برنامه ریزی کرد. از ابتدای استقرار نظامش، خمینی بدنام کردن اساتید بزرگ ادب و هنر معاصر ایران همچون فروزانفر، ناتل خانلری و محمد معین (شکستن مقبره محمد معین در آستانه اشرفیه توسط اوباش حزب اللهی) و دیگران را آغاز کرد. خمینی همچنین با راه اندازی دستگاه سانسور و ایجاد موانع متعدد در چاپ کتاب و ساخت فیلم از طریق وزارت ارشاد در این مسیر گام برداشت. دستگیری شاعران و نویسندگان اواخر دهه ۴۰ و ۵۰ که منجر به مهاجرت بسیاری از آنان شد، از دیگر اقدامات سیستماتیک رژیم تازه به قدرت رسیده در ایران پس از انقلاب بود. خمینی همچنین با بستن چند ساله دانشگاهها تحت عنوان انقلاب فرهنگی و اخراج اساتید و مدرسان با سابقه در ارتباط با نسل جوان پس از انقلاب و جایگزین کردن فرهنگ روضه و عزا و نماز و قرآن در مدارس، تا حد زیادی به لحاظ تاریخی و ادبی به مقصود خود نایل شد.

اما خمینی نمی‌توانست در ابقا و ادامه فرهنگ ارتجاعی خود آسوده خاطر باشد اگر گسست میان نسلها را از طریق از میان برداشتن یک نسل از فعالین سیاسی در جامعه به سرانجام نرساند. دهه شصت، لاجوردی، اعدامها و بالاخره قتل عام سال ۶۷، این گسست نسلها را به لحاظ سیاسی برای خمینی ممکن ساخت. خمینی به خوبی  دیده بود آنچه پس از کودتای ۲۸ مرداد جامعه ایران را به لحاظ سیاسی، فرهنگی، ادبی و هنری پربار کرد، ارتباط جوانان پس از دوران کودتا با تجربیات دوران مشروطیت از طریق فعالین ادبی، روزنامه نگاران حرفه‌ای و نویسندگان بنام و فعالین سیاسی باقی مانده از زندان بود. خمینی به چشم میزان نازل مقبولیت خود و دیگر علمای حوزه در جامعه را می دید و برایش کاملا ملموس بود که نظریات ارتجاعی‍اش محلی از اعراب در میان مردم ندارد. خمینی می‌فهمید در جامعه‌ آن دوران علیرغم سخنرانی‌های انتقادی بر علیه استبداد (البته از دیدگاه عقب مانده، زن ستیز و ارتجاعی) و علیرغم دست و دلبازی های ملوکانه اعلیحضرت به جماعت آخوند و باز گذاردن دست آنها در مقایسه با گروههای دیگر همچون جبهه ملی، سازمانهای نوپای سیاسی در دهه ۵۰ و حتی حزب توده که ساواک در آن نفوذ بسیار داشت، نه تنها نظراتش در جامعه و مردم خریداری ندارد، بلکه فقط در حاشیه حوزه‌ها و بخشی از بازاریان شنیده و احتمالا پذیرفته می‌شود.

این خلاء تاریخی با ورود خط امامی‌های دهه اول انقلاب که با یک چرخش ناگهانی پُز اصلاح طلبی بخود گرفتند، پُر شد. این هفت تیر بدستان سالهای گذشته که اتفاقا در سرکوب و قتل عام فعالین سیاسی دهه ۶۰ و سرکوب فرهنگیان در دانشگاهها نقش عمده‌ای داشتند، اکنون خود را به عنوان نمایندگان نظریات ولتر، هابرماس، روسو و دیگر متفکران غربی معرفی می‌کردند. جامعه جوان و تشنه آگاهی در شهرهای بزرگ، در خلاء دسترسی به اندیشه‌های مترقی و حتی آثار نویسندگان دهه ۴۰ و ۵۰ خورشیدی کشورشان، انتخاب متعددی در پذیرش نظرات گوناگون نداشته و بالطبع اصلاح طلبان و اصلاح طلبی قلابی توانست سایه شوم خود را برای دو دهه بر فضای روشنفکری ایران بگستراند بخصوص که فعالین سازمانهای سیاسی گوناگون بیکباره از جامعه حذف شدند.

این پدیده اما در میان ملیتهای دیگر ایران مانند کردستان بدلیل استمرار مبارزات آزادیخواهانه در آن مناطق و وجود ارتباط ارگانیک میان میان احزاب مبارز که در کردستان عراق حضور داشتند، به میزان استانهای دیگر کشور نبود. با وجود ایجاد ممنوعیت حکومت مرکزی در استفاده از زبانهای محلی در آموزش و پرورش و انتشار ادبیات محلی، تداوم مبارزات در آن مناطق و نقل سینه به سینه داستانها، به میزان زیادی اقدامات حکومت اسلامی را در جداسازی نسل جوان از تجارب گذشته خنثی می‌کرد.

اما پاشنه آشیل سیاست سیستماتیک گسست نسلها توسط خمینی، برقراری ارتباط یکطرفه ماهواره‌ای و پس از آن فراگیر شدن اینترنت و استفاده از رسانه‌های اجتماعی توسط جوانان بود که آنها را به دریایی از آگاهی، معلومات، تاریخ و آنچه که در جهان می گذرد وصل کرد. آقای حسین سرفراز در همانجا به درستی به نقش ماهواره برای ارتباط نسل جوان با گذشته اشاره می‌کند، “اینکه هنوز اسم ملک‌مطیعی یا فردین یا نظایر آنها مطرح است، باید به حساب تلویزیون‌های ماهواره‌ای گذاشت و گمان نمی‌کنم برای نسل تازه شناختی مثلاً از استاد خالقی یا محجوبی یا بدیع‌زاده و نظایر آنها وجود داشته باشد. گمان نمی‌کنم یک از صد مثلاً اسم رسول پرویزی، نویسنده‌ی شلوارهای وصله‌دار و لولی سرمست را در خاطر داشته باشد و اینکه داستان کوتاه «زار محمد» او پایه و اساس رمان تنگسیر است و اصلاً اگر فیلم «تنگسیر» را از ماهواره پخش نمی‌کردند، کسی حتی اسم تنگسیر و نویسنده‌اش، صادق چوبک، را به خاطر نمی‌آورد. باور کنید اگر بزرگی و عظمت صادق هدایت نبود، او هم امروز در زمره‌ی فراموش‌شدگان بود.”

آری، نقشه گسست سیستماتیک میان نسلها که خمینی بدقت و حساب شده برای ایجاد و برقراری آن کوشید، با رشد و فراگیر شدن تکنولوژی و البته بی آبرو شدن اصلاح طلبان و برداشته شدن بختک اصلاح طلبی از روی سینه جامعه به شکست انجامید. اما آسیب و خسارات ناشی از گسست نسلها در ایران بیش از آن بود که رشد تکنولوژی و حل مُعزل ارتباطات بتواند آنرا بسرعت جبران کند.

 اکنون که مردم ایران و جهانیان جهش عظیم فکری و عملی نسل جوان ایران با شعار مترقی “زن، زندگی، آزادی” را مشاهده می‌کنند، برخی از جریانات در خارج کشور به مدد رسانه‌های پرقدرت تلویزیونی سعی در حذف وارثان حقیقی جنبش روشنفکری دهه چهل و پنجاه خورشیدی در فضای مجازی و رسانه‌ای دارند، همان روشنفکرانی و مبارزانی که خود وارثان حقیقی روح تلاشهای مترقی صدر مشروطه بودند. این افراد و جریانات فرصت طلب که بیشتر از طیف راست افراطی هستند از گسست نسلها که توسط خمینی ابداع و بدقت اجرا شد، اکنون در جهت به فراموشی سپردن همه دستاوردهای مترقی ۱۵۰ سال گذشته ایران بهره می‌برند.

علیرغم میل بوقهای تبلیغاتی گوشخراش راست افراطی، جنبش و انقلاب کنونی بعد دیگری هم دارد که با هیچ شیوه پوپولیستی پنهان کردنی نیست. اگر از خود گذشتگی هزاران هزار جانهای شیفته‌ای که اکنون در خاوران خفته‌اند نبود و اگر مبارزات بازماندگان آن قتل‌عام شدگان در میدانهای قلم و قدم در هر نقطه‌ای از جهان، چنگ در چنگ مزدوران دیو خونخوار در جنگی نابرابر در هر کوی و برزن وجود نمی‌داشت و این رژیم را بی ثبات و بی آینده نمی‌کرد، زمینه‎ای برای انقلاب باقی نمی‌ماند.

نکته مهمتری که این ابن الوقتهای جدید درک نمی‌کنند دینامیسم مترقی بشدت فعال درون جامعه ایران است. دانشجویان دانشگاههای کشور موتور محرکه، خط دهنده و در نهایت تضمین کننده سلامت راهی است که انقلاب کنونی بدان جهت در حرکت است. در کنار دانشجویان، تشکلهای صنفی، سندیکاهای کارگری که در یک روند رویارویی، اعتصاب، مبارزه و تقابل با دستگاه سرکوب حکومت تشکیل شده و بکار خود ادامه داد، ضمانت و مانع هرگونه عقبگرد تاریخی جامعه و استیلای حکومت خودکامه در آینده خواهد بود. به این دو تشکل اصلی، می‌توان لیست بلندی از تشکلات صنفی همچون معلمان، سازمانهای مردم نهاد زیست محیطی و غیره را نام برد که اساسا دستیابی راست افراطی با دیدگاه حکومت موروثی یا غیر موروثی را امکان ناپذیر خواهد کرد.

اکنون لکه ننگی که سالها در انظار عمومی جهانیان به غلط با بر چسب بنیادگرایی اسلامی و تروریسم بر دامان ایران و ایرانی نشسته بود، در حال زدوده شدن است. پس از ۱۵۰ سال از آغاز جنبش آزادیخواهانه مشروطیت، جامعه ایران به سمت آزادی، دمکراسی و بدست گرفتن سرنوشت خود توسط مردم به پیش می‌رود.

کیوان کابلی